در تمنای نگاهت بی قرارم تا بیایی
من عبور لحظه ها را می شمارم تا بیایی
صبح یک آیینه بر منبر زچشمان تو می گفت
تا ظهور چشم تو چشم انتظارم تا بیایی
سرشماری کن تو در آدینه از گل های پرپر
هم دعا با لاله های بی شمارم تا بیایی
خاک لایق نیست آقا تا به رویش پا گذاری
در مسیرت جانفانم گل بکارم تا بیایی
صبحدم با عشق، دستت یا علی دارم که
هرگز لحظه ای چشم از شقایق بر ندارم تا بیایی
بی تو باغ سبز دل ها رنگ پاییزی گرفته
باز هم بر وصل تو امیدوارم تا بیایی
* * *
به گردش ذوالفقار حیدر آید
زمان عمر خناسان سرآید
نسیم دلنشین صبح صادق
طبیب حاذق دل های عاشق
به یک دستش سلاح و حکم قرآن
به دست دیگرش داروی درمان
ولی حَیّ سبحان خواهد آمد
دیانت را نگهبان خواهد آمد
خوشا آنان که از خط ولایت
تلغزد پایشان هنگام غیبت
نظرات شما: نظر